رفتيم يزد
٢٣/١١/٩٢ مادر جونم امروز تو دو سال و ١١ ماهت تمام شد. و در تمامه اين ٣٥ ماه و ٩ ماهي كه با تو بودم،از خدا خواستم از هيچ كسي لذت بچه دار شدن را نگيرد. تو حافظه ايي داري كه مرا مرتب متعجب ميكند. ماماني تو عالي هستي و شااااد. ماماني ما الان يزد هستيم. همراه مامان جون راضي و عمو فريدو خاله طاهره و خانوادش تو مثله هميشه دل از من ميبري و منو عاشق تر ميكني. ديروز رفتيم امير چخماق . ديشب يه آقاي فال گيري تو رو ديد،و راجع به تو گفت تو حافظه ي زيادي داري. آقاي فال گير گفت،تو خواهر دار خواهي شد. امروز هم رفتيم،مسجد جامع و آتشكده. تو كوچكي و هنوز قوانين اين دنيا رو بلد نيستي. تو دوست داشتي بري كناره آتش و نميفهميدي،رفتن ...